۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

زمستان، تابستان!

رفتارش سرد بود و زمستانی!

متولد زمستان بود...

بیچاره من که زاده ی تابستانم..!

۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۵۳ ۲ نظر
Narcissus

کمی تلخ!

سر روی آستین های کتت گذاشتم!

خیلی مهربان تر از شانه های توست!

ساکت و بی ادعا...

مهربان و صبور...

با همان عطر خاطراتمان...

۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۵۰ ۱ نظر
Narcissus

من مقصرم!

این بار شش دانگ تقصیر به نام من است!

سند رفتنمان را من امضا کردم!!!

۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۴۸ ۰ نظر
Narcissus

پول

این روزها انگار مشکل همه خلاصه می شود در سه حرف، پول!!!

۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۴۶ ۰ نظر
Narcissus

تلنگر!

دوست داشتنت، تنها یک چیز به من آموخت!

تنفـــــــر را..!

۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۳۱ ۰ نظر
Narcissus

آرزو...

پیرو مولا شده ام، باور کن!

آرزوهایم را کوتاه کرده ام!

دیگر برای داشتنت دعا نمی کنم..!

۲۱ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۲۹ ۰ نظر
Narcissus

درد اینجاست...

درد این جاست که درد را نمی شود به هیچکس حالی کرد ! 

کلیدر - محمود دولت آبادی

۲۰ اسفند ۹۱ ، ۱۹:۳۹ ۲ نظر
باران خانوم

گاهی...!

گاهی آدم دلتنگ می شود. گاهی انگار دل آدمی را یک چیزی مثل گاز انبر فشار می دهد. گاهی می دانی منشاء این فشرده شدن کجاست. گاهی هم نمی دانی. در هر دو صورت نتیجه یکی است و آن تنگی  دل است.
گاهی حرفهایی داری که بزنی اما راه و رسم بیانشان را نمی دانی. گاهی راه و رسم بیان را بلدی اما حرفی برای گفتن نداری. در هر دو صورت نتیجه یکی است و آن سکوت بلاهت گونه توست.
گاهی یقین داری که بعضی نمی فهمند و تو می فهمی. گاهی اما نمی فهمی که دیگران یقین دارند که تو می فهمی.
گاهی حوصله جواب دادن به هزار و یک جور مهمل و غیر مهمل را نداری. گاه می شود که جوابی برای چرایی بی حوصلگی هایت نداری.
گاهی چیزهایی را می بینی و می فهمی و ذوق می کنی اما نمی دانی فهمیدنت را چطور جاربزنی که از درونش نافهمی موج نزند.
گاهی فکر می کنی اگر فلان صحبت را فلان جا نزده بودم چه خوب بود. گاهی خودت را می خوری که چرا همانجا فلان حرف را نزدم.
گاهی این گاه گاه ها سینه ام را بدجوری گاز انبری می کند …

۱۵ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۵۷ ۰ نظر
باران خانوم

خطا!

خدایا!

گاهی که دست  از پا خطا میکنم،مگذار به حساب بی وفاییم!
بگذار به حساب بی احتیاطیم!

۱۱ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۲۹ ۱ نظر
Narcissus