رفتارش سرد بود و زمستانی!
متولد زمستان بود...
بیچاره من که زاده ی تابستانم..!

رفتارش سرد بود و زمستانی!
متولد زمستان بود...
بیچاره من که زاده ی تابستانم..!
مانده تا برف زمین آب شود.
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.
ناتمام است درخت.
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات.
مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید.
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری میرسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمهام.
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.
پس چه باید بکنم
من که در لختترین موسم بیچهچه سال
تشنه زمزمهام ؟
بهتر آن است که برخیزیم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم!